"اینک میتوان به طور کوتاه در تعریف اصول فقه گفت: «اصول فقه علم اجتهادی است به عناصر آلی و استنباطی و تعمیمپذیر، به گونهای که فقیه میتواند با به کار بردن آن عناصر و تطبیق آنها بر موارد خاص، احکام و امور فقهی را بر پایه ادله اربعه استنباط نماید». از بحثهای صحیح و اعم و مشتق و اصلهای لفظی و بنائات و سیرات عقلائی تا اوامر و نواهی و مباحث عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، مفسر و مأول، حاکم و محکوم، وارد و مورود و همچنین تا بحثهایی که وجود ادله فقهی و شروط و حدود آنها و امکان یا عدم امکان کاشفیت آنها و درجه و یا گستره کاشفیت آنها را میپژوهند و میسنجند، همگی در رده کاشفها و اکتشافهای غیر شرطی قرار میگیرند. استدلال فقهی با نظر داشت هر دو مرحله اجتهادی و فقاهتی به طور کامل به بار مینشیند و مسائل فقه را در هر موقعیت مورد بحث قرار میدهد تا نتائج حاصله بتوانند علاوه بر فراهم آوردن پشتوانه برای انظار فتوائی، برای انظار علمی صرف که بالفعل جنبه فتوائی نیافتهاند نیز پشتوانه تحقیقی فراهم سازند، و از این طریق فضای آنها را گسترش بخشند. و بدین جهت دیگر موردی برای جریان ادله فقاهتی نمیماند؛ اما اگر مکلفین نتوانستند از طریق دلیل اجتهادی به حکم شرعی برسند و جهل آنها نسبت به احکام از میان نرفت و به نوعی علم از راه ادله تبدیل نشد، در این صورت نوبت به ادله فقاهتی میرسد که همان اصلهای عملی چهارگانهاند."